داستان میخوام بهش بگم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد.
بقیه داستان در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 129 | nonegar98 |
![]() |
0 | 126 | amirali96 |
![]() |
0 | 132 | amirali96 |
![]() |
0 | 137 | saraariana |
![]() |
0 | 136 | amirali96 |
![]() |
0 | 129 | amirali96 |
![]() |
0 | 155 | amirali96 |
![]() |
0 | 170 | amirali96 |
![]() |
0 | 192 | amirali96 |
![]() |
0 | 136 | amirali96 |
![]() |
0 | 170 | saftysign |
![]() |
0 | 167 | amirali96 |
داستان میخوام بهش بگم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان زیبا و عاشقانه لیلی و مجنون
لیلی و مجنون
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
پس نامه ای به او نوشت و گفت:
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان عاشقانه مراسم عروسی
بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
در چنین روز خجسته و میمون و شامپانزه ای همه دارن خودشونو هلاک می کنن ، مادر زن و مادر شوهر که معلوم الحال هستند ،هر دو تو فکر اینن که چه جوری پوز همدیگرو بزنن و بین فک و فامیل همدیگرو ضایع کنن.
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان عاشقانه و جالب به خدا توکل کن
واسه خرید پارچه به یکی از خیابان ها رفته بودم که متوجه حضور پسری پشت سرم شدم شدم هر چند دقیقه ای متلکی می گفت اهمیت ندادم
بقیه داستان در ادامه مطلب
داستان عاشقانه سرانجام عشق لیلا و منصور , امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه ،منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما ، یک روز به خاطر ازدواج با لیلا سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
بقیه داستان در ادامه مطلب
♡♡♡♡ داستان عاشقانه و غمگین بی وفا ♡♡♡♡
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.
بقیه داستان در ادامه مطلب..
سلام امروز داستان زیبا و عاشقانه شرط عشق رو براتون گذاشتیم. امیدواریم خوشتون بیاد.
داستان عاشقانه شرط عشق:
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد . نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید . بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند . مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. زمان عروسی فرا رسید . زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نا زیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد . ۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را کناز گذاشت و چشمانش را گشود . همه تعجب کردند و مرد گفت : من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
سلام امروز داستان عبرت آموز عقاب رو براتون گذاشتیم. حتما بخونید
داستان عبرت آموز عقاب:
عقابی در بلندی قله رفیعی لانه داشت عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود ولی نمیخواست بمیرد.....
به یاد اورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود در پایین قله کلاغی لانه دارد...
چهار نسل از خانواده عقاب ها این کلاغ را دیده بودند
بقیه داستان در ادامه مطلب..
سلام امروز داستان راه هایی برای موفقیت رو برای شما عزیزان گذاشتیم.
داستان راه هایی برای موفقیت:
امتحان درس فلسفه بود فقط یک سوال مطرح کرده بود ! سوال این بود؟
(شما چگونه می توانید مرا متقاعد کنید که صندلی جلو شما نامرئی است؟)
تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان بتوانند پاسخ های خود را در برگه امتحانی شان بنویسند به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها 10ثانیه طول کشید تا پاسخ را بنویسد !
چند روز بعد استاد نمره های دانشجویان را اعلام کرد.
آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود
او در جواب فقط نوشته بود : ( کدام صندلی؟ )
نتیجه : مسائل ساده را پیچیده نکنید ! بیشتر وقت ها موانعی که سر راه موفقیت تون قرار میگیرند مثل یه هزار تومی مونند فقط کافیه به جای این که داخل هزار تو دنبال راه خروج بگردید از بالا بهش نگاه کنید و را خروج از اونا رو پیدا کنید
به همین سادگی
داستان عاشقانه و غمگین خـــدایا امشب خیلی تنهام
خدایا امشب خیلی تنهام… دلم برای تنهایی میسوزه…… چرا هیچکس اون رو دوست نداره؟ مگه اون چه گناهی کرده که تنها شده جرم تنهایی چیه که هیچکس اون رو نمیخواد؟؟؟ دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی اون رفته بود…
بقیه داستان در ادامه مطلب..
تعداد صفحات : 3